هوش مصنوعی:
این شعر عاشقانه از اوحدی مراغهای، بیانگر درد و رنج عاشق از دوری معشوق است. شاعر از زیبایی و جذابیت معشوق سخن میگوید و از تأثیر عمیقی که او بر قلبش گذاشته است. او از تلاشهای بیثمر خود برای فراموشی معشوق و ناامیدیاش از رسیدن به او میگوید. همچنین، شاعر به مقایسهای بین عشق خود و دیگران میپردازد و تأکید میکند که عشق او منحصر به فرد است.
رده سنی:
16+
این شعر حاوی مفاهیم عمیق عاشقانه و احساساتی است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعارهها و تشبیهات پیچیده ممکن است نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربهی زندگی داشته باشد تا به طور کامل درک شود.
غزل شمارهٔ ۱۴۶
چه شد آن سرو سهی؟ کز لب این بام برفت
که به یک دیدن او از دلم آرام برفت
چه سخن کرد به چشم و چه شکر گفت ز لب؟
که رواج شکر و قیمت بادام برفت
به دلش بر بنهادیم و به جان پرسیدیم
تا نگویی تو که: بی پرسش و اکرام برفت
جام در دست گرفتیم به یاد دهنش
می به شرم لب او چون عرق از جام برفت
نتوانم شدن از سایهٔ دیوارش دور
که توانم ز تن و قوتم از کام برفت
ای صبا، از دهن او خبری بارسان
که به امید تو ما را همه ایام برفت
دوست در ولولهٔ آن که: چو قاصد برسد
دشمن اندر طلب آن که: چه پیغام برفت؟
دل ما را به چه پرسی که: چرا شد بر او؟
حاجتش بود، به آوازهٔ انعام برفت
هر کرا بر سر ازین درد بلایی نرسید
نتوان گفت که: او نیک سرانجام برفت
تن که از خنجر او کشته نشد، مردارست
دل که بر آتش او پخته نشد، خام برفت
ما خود آن دانه ندیدیم که این مور برد
بلکه مرغی نشنیدیم کزین دام برفت
گرچه سر گشته بسی دارد و عاشق بسیار
ازمیان همه در عشق مرا نام برفت
اوحدی گر ز بر او برود معذورست
کز لبش کام نمیدید و به ناکام برفت
که به یک دیدن او از دلم آرام برفت
چه سخن کرد به چشم و چه شکر گفت ز لب؟
که رواج شکر و قیمت بادام برفت
به دلش بر بنهادیم و به جان پرسیدیم
تا نگویی تو که: بی پرسش و اکرام برفت
جام در دست گرفتیم به یاد دهنش
می به شرم لب او چون عرق از جام برفت
نتوانم شدن از سایهٔ دیوارش دور
که توانم ز تن و قوتم از کام برفت
ای صبا، از دهن او خبری بارسان
که به امید تو ما را همه ایام برفت
دوست در ولولهٔ آن که: چو قاصد برسد
دشمن اندر طلب آن که: چه پیغام برفت؟
دل ما را به چه پرسی که: چرا شد بر او؟
حاجتش بود، به آوازهٔ انعام برفت
هر کرا بر سر ازین درد بلایی نرسید
نتوان گفت که: او نیک سرانجام برفت
تن که از خنجر او کشته نشد، مردارست
دل که بر آتش او پخته نشد، خام برفت
ما خود آن دانه ندیدیم که این مور برد
بلکه مرغی نشنیدیم کزین دام برفت
گرچه سر گشته بسی دارد و عاشق بسیار
ازمیان همه در عشق مرا نام برفت
اوحدی گر ز بر او برود معذورست
کز لبش کام نمیدید و به ناکام برفت
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.