هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از عشق و اشتیاق خود به معشوق سخن می‌گوید. او از زیبایی زلف معشوق و تأثیر آن بر خود می‌گوید و بیان می‌کند که عمرش در راه این عشق به باد رفته است. شاعر از جفاهای معشوق و رنج‌هایی که تحمل کرده، شکایت می‌کند اما در عین حال، این رنج‌ها را با عشق خود می‌پذیرد. او از روزی که معشوق به او وعده داده یاد می‌کند و از گذشت زمان و نرسیدن به مراد خود می‌نالد.
رده سنی: 16+ این شعر حاوی مفاهیم عمیق عاشقانه و احساساتی است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از مضامین مانند گذشت عمر و جفاهای عشقی نیاز به بلوغ فکری و تجربه بیشتری برای درک کامل دارند.

غزل شمارهٔ ۱۴۸

زلف ترا بدیدم و مشکم ز یاد رفت
هر کو به دام زلف تو اندر فتاد رفت

بر بوی باد زلف تو شب روز می‌کنم
دردا! کز اشتیاق تو عمرم به باد رفت

روزی اگر ز زلف تو بندی گشوده‌ام
بر من مگیر، کان به طریق گشاد رفت

گفتی که: بامداد مراد تو می‌دهم
زان روز می‌شمارم و صد بامداد رفت

دل را غم تو زهر جفا داد و نوش کرد
جان از کف تو شربت غم خورد و شاد رفت

ظلمی که از غم تو گذشتت بر سرم
رخ بازکن، که آن همه عدلست و داد رفت

گر اوحدی ز دست برفت ای، پسر، چه باک؟
اندر زمانه هر که ز مادر بزاد رفت
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.