هوش مصنوعی: این متن شعری است که در آن شاعر از عشق و فراق سخن می‌گوید. او از درد دوری از معشوق و آتش فراقی که در دلش شعله‌ور است، شکایت می‌کند. شاعر از خیال معشوق که از دلش بیرون نمی‌رود و اشک‌های خونینی که از چشمانش جاری است، می‌نالد. او همچنین از بی‌خبری و نرسیدن پیام‌هایش به معشوق اظهار ناراحتی می‌کند.
رده سنی: 16+ این متن دارای مفاهیم عمیق عاطفی و احساسی است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از اصطلاحات و مفاهیم شعری کلاسیک نیاز به سطحی از بلوغ فکری و ادبی دارد تا بتواند به درستی درک و تحلیل شود.

غزل شمارهٔ ۱۵۲

از پیش دیده رفتی و نقش از نظر نرفت
جان را خیال روی تو از دل به در نرفت

این آتش فراق، که بر می‌رود به سر
از دیگ سینه در عجبم کو به سر نرفت!

آخر که دید روی تو، ای مشتری لقا
کش در غم تو ناله به عیوق در نرفت

دوشم چه دود دل که ازین سینه برنخاست؟
و امشب چه اشک خون که ازین چشم تر نرفت؟

پیغام ما کجا رسد آنجا؟ که نزد تو
باد صبا نیامد و مرغ بپر نرفت

این جا که چشم ماست به جز سیم اشک نیست
وآنجا که گوش تست به جز ذکر زر نرفت

شد مست و بی‌خبر دل ازین باده و هنوز
این جا خبر نیامد و آنجا خبر نرفت

گفتی که: اوحدی به فریبی چرا بماند؟
پیش تو آمد او، که بجای دگر نرفت
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۸
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.