۳۶۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۶۱

ای سر تو پیوسته با جان، ز که پرسیمت؟
پیدا چو نمی‌گردی، پنهان ز که پرسیمت؟

از جمله بپرسیدم احوال نهان تو
ای جمله ترا از هم‌پرستان، ز که پرسیمت؟

در جسم نمی‌گنجی وز جان نروی بیرون
جسمی تو بدین خوبی؟ یا جان؟ زکه پرسیمت؟

ای رنج تن ما را راحت، زکه جوییمت؟
وی درد دل ما را درمان، ز که پرسیمت؟

گفتی: نتوان پرسید احوال من از هر کس
فی‌القصه اگر روزی بتوان، ز که پرسیمت

گفتی که: به آسانی پرسم سخنت، نی، نی
دشوار حدیثست این، آسان ز که پرسیمت؟

گویی که: سراندازد پرسیدن سر من
ما را چو بترسانی، ترسان ز که پرسیمت؟

بر اوحدی از دانش بردیم گمان، اکنون
او نیز برون آمد نادان، ز که پرسیمت؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.