۳۳۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۶۳

گفته بودم با تو من: کان جا نباید رفتنت
ور ضرورت می‌روی با ما نباید رفتنت

دشمن پر در کمین داری و دستی بر کمان
گرنه تیری، ای پسر، تنها نباید رفتنت

راه پر چاهست و شب بیگاه و صحرا بی‌پناه
بی‌دلیلی پر دل دانا نباید رفتنت

مشکل خود را ز رای خرده‌دانی بازپرس
راه جویی، پیش نابینا نباید رفتنت

زین من و او دور شو، گز ز آن مایی کین طریق
راه توحیدست، با غوغا نباید رفتنت

خود نمایی پیش ما عین ریا باشد، تو نیز
گر مرایی نیستی، پیدا نباید رفتنت

اوحدی، چون جای خود زین پرده بیرون ساختی
گر برآید فتنه‌ای، از جا نباید رفتنت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.