هوش مصنوعی: این متن شعری است که درد و رنج ناشی از دوری معشوق را بیان می‌کند. شاعر از غم هجران و شکنجه‌های عاطفی که در این دوری متحمل می‌شود، سخن می‌گوید. او آرزو می‌کند که رشته‌های زلف معشوق به هم پیوند بخورند و از این طریق آرامش یابد. همچنین، شاعر به زندگی خود در غم معشوق اشاره می‌کند و بیان می‌کند که وجودش بدون معشوق بی‌معناست.
رده سنی: 16+ این متن دارای مفاهیم عمیق عاطفی و عاشقانه است که ممکن است برای مخاطبان کم‌سن‌وسال قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از اصطلاحات و تشبیهات پیچیده‌ی شعری نیاز به سطحی از بلوغ فکری و ادبی دارد.

غزل شمارهٔ ۱۷۲

ز هجر او دل من هر زمان به دست غم افتد
تنم ز دوری او در شکنجهٔ ستم افتد

شبی که قصهٔ درد دل شکسته نویسم
ز تاب سینه بسوزم که سوز در قلم افتد

قدم بپرسشم، ای بت، بنه، که چون تو بیایی
زمن دریغ نیاید سری که در قدم افتد

رها مکن که: به یک بارگی ز پای درآیم
که در کمند تو دیگر چو من شکار کم افتد

چو رشته شد تنم از هجر رشتهٔ زلفت
چه خوش بود سر این رشتها، اگر به هم افتد!

اگر به دست من افتد ز طرهٔ تو شکنجی
چنان شناس که: گنجی به دست بی‌درم افتد

چو اوحدی بوجود تو زنده شد به غم تو
وجود او چه تفاوت کند که در عدم افتد
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.