هوش مصنوعی: این شعر عاشقانه از زبان شاعری بیان می‌شود که در عشق و فراق معشوق خود غرق شده است. او از درد جدایی و عشق نافرجام می‌گوید و آرزو می‌کند که از بند این عشق رها شود، اما می‌داند که این کار دشوار است. شاعر از معشوق خود به عنوان کسی یاد می‌کند که حتی طبیبان نیز از درمان او عاجزند و تنها حضور او می‌تواند شفابخش باشد. او از عشق خود به معشوق دفاع می‌کند و می‌گوید که حتی اگر جانش در این راه زاری کند، او را سرزنش نکنند، زیرا عشق او واقعی و پرشور است.
رده سنی: 16+ این شعر حاوی مفاهیم عمیق عاشقانه و عرفانی است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و مفاهیم پیچیده‌تر نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربه‌ی زندگی دارد تا به درستی درک شود.

غزل شمارهٔ ۲۱۶

اگر جان را حجاب تن ز پیش کار برخیزد
ز خواب هجر چشم دل به روی یار برخیزد

تنم برخیزد، ار گویی، ز بند جان به آسانی
ولی از بند عشق او دلم دشوار برخیزد

به سر سیم طبیبانش فرستیم و به جان تحفه
ز سرسام فراق او گر آن بیمار برخیزد

سرم بر آستان او ، چوبینی برمدار او را
کزان خاک او ندارد سر که بی‌دیدار برخیزد

گلی بیخار میجستم ز باغ وصل او پنهان
به قصد من چه دانستم که چندین خار برخیزد؟

به روی خود چو در بندم در آمد شد مردم
دلم را فتنه و شور از در و دیوار برخیزد

اگر زاری کند جانم به عشق او، مرنجانم
بنه عذری چو می‌دانی که عاشق‌وار برخیزد

خود از آیین بدمهران این منزل عجب دارم
که بار افتاده‌ای این جا ز زیر بار برخیزد

میان این خریداران به دور عنبر زلفش
ستم برنافه‌ای باشد که از تاتار برخیزد

اگر بر دستبوس او نباشد، اوحدی دستت
ز پایش بوسه‌ای بستان، که کار از کار برخیزد
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۰
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.