۳۰۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۶۱

عشق را پا و سر پدید نشد
زین بیابان خبر پدید نشد

جز دل دردمند مسکینان
ناوکت را سپر پدید نشد

همه چیز از تو بود و در همه چیز
جز تو چیزی دگر پدید نشد

خبری شد عیان من از فکر
وز عنایت خبر پدید نشد

هر که پیش تو جان نکرد ایثار
از وجودش اثر پدید نشد

تا تو منظور بیدلان نشدی
هیچ صاحب نظر پدید نشد

اوحدی، چاره‌ای بکن خود را
کز تو بیچاره‌تر پدید نشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.