۳۴۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۸۲

از در ما چو در آمد، اثر ما بنماند
این دل و دین و تن و جان و سر و پا بنماند

چشم آن فتنهٔ پیدا به دلم پوشیده
نظری کرد، که پوشیده و پیدا بنماند

سخن عشق، که عقلم به معما می‌خواند
بر دلم کشف چنان شد که معما بنماند

حیلت ما همه حالت شد و حیلتها سوخت
حالت ما همه معنی شد و اسما بنماند

تا دو می‌دید دلم در کف یغما بودم
چون برستم ز دویی زحمت یغما بنماند

دل من دردی آن درد به دریا نوشید
به طریقی که نم در همه دریا بنماند

ای تمنای دل من ز دو گیتی نظرت
نظری کن، که دگر هیچ تمنا بنماند

گر چه از هر جهتم سری و سودایی بود
جهت سر تو بگرفتم و سودا بنماند

دوش با درد تو گقتم که: محابا کن، گفت:
اوحدی، تن به قضاده، که محابا بنماند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.