۳۲۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۰۱

دل به کسی سپرده‌ام کو همه قصد جان کند
کام کسی روا نکرد، اشک بسی روان کند

هر که بدید کار ما وین رخ زرد زار ما
گفت که: در دیار ما جور چنین فلان کند

حجت بندگی بدو، دارم از اعتراف خود
بی‌خبرست مدعی، هر چه جزین بیان کند

گفت:وفا کنم، دلا، هر چه بگوید آن پری
بر همه گوش کن ولی این مشنو که آن کند

زلف دراز دست را بند نهاد چند پی
ور بخودش فرو هلد بار دگر چنان کند

من سخن جفای او با همه گفته‌ام، ولی
پند نگیرد اوحدی، تا دل و دین در آن کند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.