هوش مصنوعی: این متن درباره عشق و رنج‌های آن است. شاعر از عشق به عنوان چیزی یاد می‌کند که با زاری و خواری همراه است و دل درویش را تسلی می‌دهد. او از درد عشق و کشتن عشاق توسط یار خود سخن می‌گوید و بیان می‌کند که روزهای بی‌وصال برای او همچون شب تاریک است. در نهایت، شاعر امیدوار است که چاره‌ای برای این دردها پیدا کند.
رده سنی: 16+ این متن حاوی مفاهیم عمیق عاطفی و فلسفی درباره عشق و رنج‌های آن است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از زبان و استعاره‌های پیچیده شعر کلاسیک فارسی نیاز به سطحی از بلوغ فکری و ادبی دارد.

غزل شمارهٔ ۳۴۲

عشق همان به که به زاری بود
عزت عشق از در خواری بود

دست بگیرد دل درویش را
دوست که در مهد و عماری بود

هم نکند صید چنان آهویی
گر سگ ما شیر شکاری بود

از گل و باغش نبود چاره‌ای
دیده که چون ابر بهاری بود

یار مرا می‌کشد از عشق خود
کشتن عشاق چه یاری بود؟

روز که بی‌وصل بر آید ز کوه
در نظر من شب تاری بود

هم بکند چارهٔ او اوحدی
چون شب رندی و سواری بود
وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۴۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.