هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از عشق و اشتیاق خود به معشوق سخن می‌گوید. او از درد فراق و گریه‌های بی‌پایان خود می‌نالد و از معشوق می‌خواهد که به او توجه کند. شاعر همچنین از احساس حقارت و ناامیدی خود در برابر معشوق صحبت می‌کند و از او می‌خواهد که به حالش ترحم کند.
رده سنی: 16+ این شعر حاوی مفاهیم عمیق عاطفی و احساسی است که ممکن است برای کودکان و نوجوانان کم‌سن‌وسال قابل درک نباشد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند درد فراق و احساس حقارت نیاز به بلوغ عاطفی دارد که معمولاً در سنین بالاتر حاصل می‌شود.

غزل شمارهٔ ۳۶۹

سحر گه چون نسیم زلف آن دلدار می‌آید
درخت شوقم از برگش به برگ و بار می‌آید

ز توفان خفتگان کوچه را آگاه دار امشب
که سیل گریهٔ این دیدهٔ بیدار می‌آید

حروف نامه‌ام بی‌نقطه آن بهتر که از چشمم
بسست این قطره‌های خون که بر طومار می‌آید

نمی‌آید ز من کاری درین اندوه و سهلست این
گر آن دلدار شهر آشوب من در کار می‌آید

نگارینا، به خاک آستانت فخرها دارم
نمیدانم چرا از من چنینت عار می‌آید؟

اگر بیچاره‌ای نزد تو می‌آید، مکن عیبش
کمندش چون تو در خود میکشی ناچار می‌آید

مپرس از اوحدی حال نماز و صوم و قرایی
که مسکین این زمان از خانهٔ خمار می‌آید
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۶۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.