هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از دوری یار و نرسیدن پیغام از او شکایت می‌کند. او احساس می‌کند که دیگران به تفریح و صحرا می‌روند، اما بوی بهار و شادی به زندگی او نمی‌آید. شاعر از این که راهی به دیار یار ندارد و یار نیز به دیار او نمی‌آید، اظهار ناراحتی می‌کند. او حتی خود را کمتر از سگ در نظر یار می‌داند و از این که عشقش به نتیجه نمی‌رسد، ابراز تاسف می‌کند. شاعر همچنین از این که دولت و خوشبختی از او دور شده و هرگز باز نمی‌گردد، شکایت می‌کند. او در نهایت از دامی که برای یار خود گسترده است، اما یار در آن گرفتار نمی‌شود، اظهار ناامیدی می‌کند.
رده سنی: 16+ این شعر حاوی مفاهیم عمیق عاطفی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه‌ی زندگی دارد. مفاهیمی مانند عشق ناکام، دوری، ناامیدی و تفکر درباره‌ی زندگی ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد یا باعث سردرگمی آن‌ها شود.

غزل شمارهٔ ۳۷۰

دیریست که یار ما نمی‌آید
پیغام به کار ما نمی‌آید

هر کس به تفرجی و صحرایی
خود بوی بهار ما نمی‌آید

ما را به دیار او نباشد ره
او خود به دیار ما نمی‌آید

کمتر ز سگیم در شمار او
زیرا به شمار ما نمی‌آید

ای دل، بتو پیش ازین همی گفتم:
کین عشق به کار ما نمی‌آید

دولت همه جا برفت و باز آمد
هرگز بگذار ما نمی‌آید

یک دم نرود که یاد او صد پی
اندر دل زار ما نمی‌آید

آن دام که ما نهاده‌ایم، ای دل
در چشم شکار ما نمی‌آید

ای اوحدی، از خوشی کناری کن
کان بت به کنار ما نمی‌آید
وزن: مفعول مفاعلن مفاعیلن (هزج مسدس اخرب مقبوض)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۶۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۷۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.