هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از درد دوری و هجران معشوق شکایت می‌کند و از او می‌خواهد که رحمتی کند و به او توجه نشان دهد. او از بیداد و جنایتی که در عشق معشوق بر او رفته است، گله می‌کند و از خیال معشوق و خط سبز او یاد می‌کند که او را در خطر انداخته است. شاعر نهایتاً راز دل خود را پنهان می‌دارد، اما حدیث عشق او در همه جا پخش شده است.
رده سنی: 16+ متن شامل مفاهیم عمیق عاشقانه و احساساتی است که درک آن‌ها نیاز به بلوغ عاطفی و تجربه‌ی زندگی دارد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و مفاهیم پیچیده‌ی شعری ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر دشوار باشد.

غزل شمارهٔ ۳۷۳

باز پیوند، که دوری به نهایت برسید
چارهٔ درد دلم کن، که به غایت برسید

هیچ بر من نکنی چشم عنایت از خشم
تا دگر بار به گوشت چه حکایت برسید؟

رحمتی کن، که ز هجران تو حال دل من
قصه‌ای شد، که به هر شهر و ولایت برسید

جان همی دادم اگر زانکه خیال تو نه زود
یاد می‌داد دل من که عنایت برسید

خط سبز تو مرا در خطر انداخته بود
بوی آن زلف سیاهم به حمایت برسید

خبرت نیست که در عشق تو از دشمن و دوست
بر من خسته چه بیداد و جنایت برسید؟

اوحدی راز دل خویش بپوشید ولی
همه آفاق حدیثش به روایت برسید
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۷۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۷۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.