۳۳۸ بار خوانده شده
پاکبازان را چه خارا و چه خز؟
گر به رنگی قانعی در خرقه خز
جامه گه ازرق کنی، گاهی سیاه
جامه خود دانی، تو مردم را مرز
آخرت زندان تن خواهد شدن
این که بر خود میتنی چون کرم قز
گر تو ایزد را بدین خواهی شناخت
نیک دور افتادهای، سودا مپز
چون نخواهی فهم کردن، زان چه سود؟
گر منت مشروح گویم، یا لغز
محتسب گو: در پی رندان مرو
کین جماعت را نباشد سنگ و گز
عیب مستان کم کن و در مجلس آی
گر ننوشی بادهای، سیبی بگز
باده خوردن در بهار ار ظلم بود
در زمستان خود نمیجوشید رز
گوش داری گفتهای اوحدی
تا که لؤلؤ را بدانی از خرز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
گر به رنگی قانعی در خرقه خز
جامه گه ازرق کنی، گاهی سیاه
جامه خود دانی، تو مردم را مرز
آخرت زندان تن خواهد شدن
این که بر خود میتنی چون کرم قز
گر تو ایزد را بدین خواهی شناخت
نیک دور افتادهای، سودا مپز
چون نخواهی فهم کردن، زان چه سود؟
گر منت مشروح گویم، یا لغز
محتسب گو: در پی رندان مرو
کین جماعت را نباشد سنگ و گز
عیب مستان کم کن و در مجلس آی
گر ننوشی بادهای، سیبی بگز
باده خوردن در بهار ار ظلم بود
در زمستان خود نمیجوشید رز
گوش داری گفتهای اوحدی
تا که لؤلؤ را بدانی از خرز
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۰۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۰۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.