هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از عشق و دل‌بستگی خود به معشوق سخن می‌گوید و از صبا (باد) می‌خواهد که حال و احوال معشوق را جویا شود. او از زلف، چشم، دهان و زیبایی‌های معشوق یاد می‌کند و با وجود بی‌خبری معشوق از حالش، همچنان به عشقش وفادار است.
رده سنی: 15+ این شعر به دلیل استفاده از مفاهیم عاشقانه و احساسی و همچنین زبان ادبی و پیچیده‌تر، برای مخاطبان نوجوان و بزرگسال مناسب است. درک کامل مفاهیم و زیبایی‌های شعر نیاز به بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات کلاسیک فارسی دارد.

غزل شمارهٔ ۴۲۲

ای صبا، از من آشفته فلان را میپرس
می‌نشان جان و دل و آن دل و جان را میپرس

در جهان هم نفسی جز تو ندارد جانم
هر نفس میرو و آن جان جهان را میپرس

زلف او را ز رخ او به کناری می‌کش
غافلش می‌کن و آن چشم و دهان را میپرس

در چمن می‌شو و بر یاد گلش می مینوش
وز چمن می‌رو و آن سرو روان را میپرس

گر چه او را سر مویی خبر از حالم نیست
هر دم آن بی‌خبر موی میان را میپرس

گر چه من پیر شدم در هوس دیدن او
تو گذر می‌کن و آن بخت جوان را میپرس

اوحدی عاشق آن عارض و زلفست، تو نیز
از سر لطف همین را و همان را میپرس
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۲۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۲۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.