هوش مصنوعی: این شعر عاشقانه و غزل‌گونه، بیانگر احساسات شاعر نسبت به معشوق است. شاعر از دلبستگی و اسارت خود در زلف معشوق سخن می‌گوید و از شرم و عشق فراوان خود می‌نالد. همچنین، او از تأثیرات عمیق معشوق بر طبیعت و اطرافیان می‌گوید و در نهایت، به نصیحت و پند دیگران اشاره می‌کند که در برابر عشق او بی‌اثر است.
رده سنی: 16+ متن دارای مضامین عاشقانه و احساسی عمیق است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و اصطلاحات ادبی ممکن است نیاز به سطحی از بلوغ فکری و ادبی داشته باشد.

غزل شمارهٔ ۴۲۸

چنین که بسته شدم باز من به زلف چو بندش
خلاص من متصور کجا شود ز کمندش؟

به رنگ چهرهٔ او گر نگه کند گل سوری
ز شرم سرخ برآید، ز خوی گلاب برندش

چه آب در دهن آید نبات را ز لب او؟
اگر به کام رسد ذوق آن لبان چو قندش

ز بهر چشم بدانش به نیک خواه بگویم
که: بامداد بخوری بکن ز عود و سپندش

ستمگرا، دل هر کس که مبتلای تو گردد
به عقل باز نیارد دگر نصیحت و پندش

فگنده‌ام دل خود را چو خاک بر سر راهت
که بگذری و مشرف کنی به نعل سمندش

ز دور می‌نگر، ای اوحدی، که دیرتر افتد
به دست کوته ماه میوهٔ درخت بلندش
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۲۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.