هوش مصنوعی:
این شعر عاشقانه و عرفانی از اوحدی مراغهای است که در آن شاعر از عشق و عاشقی سخن میگوید. او از دوست و معشوق خود میخواهد که از او دوری نکند و به او توجه کند. شاعر از ناز و نیاز عشق و رنجهای آن میگوید و از معشوق میخواهد که او را در آتش اندوه رها نکند. همچنین، او از معشوق میخواهد که پردههای راز را کنار بزند و به او نزدیک شود.
رده سنی:
16+
این شعر دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از مفاهیم و اصطلاحات بهکار رفته در شعر نیاز به دانش ادبی و تجربهی بیشتری برای فهم کامل دارند.
غزل شمارهٔ ۴۳۱
دلا، دگر قدم از کوی دوست بازمکش
کنون که قبله گرفتی سر از نماز مکش
بر آستانهٔ معشوق اگر دهندت بار
طواف خانه کن و زحمت حجاز مکش
ز ناز کردن او ناله چیست؟ شرمت باد
ترا که گفت: کزو کام جوی و ناز مکش؟
نسیم باد، بده بوی آن نگار و دگر
مرا در آتش اندوه در گداز مکش
ز من به حلقهٔ آن قبلهٔ طراز بگوی
که: بیش بر رخم از خون دل تراز مکش
چو بوسه نمیدهی رخ به عاشقان منمای
چو دانه نیست درین عرصه دام باز مکش
ازین سپس که ببینم بخواهمش گفتن
که: پرده بر رخت، ای یار دلنواز مکش
کشیدم آن سر زلف دراز را روزی
به طیره گفت که: اوحدی، دراز مکش
گرت خزینهٔ محمود نیست درست طمع
دلیر در شکن طرهٔ ایاز مکش
کنون که قبله گرفتی سر از نماز مکش
بر آستانهٔ معشوق اگر دهندت بار
طواف خانه کن و زحمت حجاز مکش
ز ناز کردن او ناله چیست؟ شرمت باد
ترا که گفت: کزو کام جوی و ناز مکش؟
نسیم باد، بده بوی آن نگار و دگر
مرا در آتش اندوه در گداز مکش
ز من به حلقهٔ آن قبلهٔ طراز بگوی
که: بیش بر رخم از خون دل تراز مکش
چو بوسه نمیدهی رخ به عاشقان منمای
چو دانه نیست درین عرصه دام باز مکش
ازین سپس که ببینم بخواهمش گفتن
که: پرده بر رخت، ای یار دلنواز مکش
کشیدم آن سر زلف دراز را روزی
به طیره گفت که: اوحدی، دراز مکش
گرت خزینهٔ محمود نیست درست طمع
دلیر در شکن طرهٔ ایاز مکش
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۳۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.