هوش مصنوعی: این متن شعری است که از عشق و فراق سخن می‌گوید. شاعر از عشق به معشوق و درد هجران او می‌نالد و بیان می‌کند که هیچ کس نمی‌تواند به عمق کمال معشوق پی ببرد. او از ناامیدی و سیاهی روزگار خود در فراق معشوق می‌گوید و آرزوی وصال را در خواب می‌بیند. در نهایت، شاعر به قناعت کردن به یاد معشوق توصیه می‌کند.
رده سنی: 16+ این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عشقی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه‌ی زندگی دارد. همچنین، استفاده از زبان شعری و مفاهیم انتزاعی ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر دشوار باشد.

غزل شمارهٔ ۴۳۲

که میبرد خبر عاشقان شیفته حالش؟
ز سجده گاه عبادت به پیش صدر جلالش

هزار دیده بر آن چهره ناظرند ولیکن
نمی‌رسد نظر هیچکس به کنه کمالش

مرا دلیست به حال از فراق صورت آن بت
که هیچ چاره ندانم به جز نهفتن حالش

سیاه شد چو شب تیره روز روشن بختم
ز محنت شب هجران دیر باز چو سالش

چه جای وصل؟ که بر آسمان رسم ز تفاخر
گرم به خواب میسر شود حضور خیالش

هزار فال گرفتم من از صحیفهٔ ایام
چو نام دوست نیامد، نداشتیم به فالش

به یاد دوست قناعت کن، اوحدی، که دل تو
به روز وصل ندیدیم و نیست مرد وصالش
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۳۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.