هوش مصنوعی: شاعر در این متن از تجربه‌های خود در مورد عشق و رهایی از آن سخن می‌گوید. او تلاش کرده است تا از عشق دوری کند، اما هر بار بیشتر در دام آن افتاده است. شاعر از دردها و زخم‌های ناشی از عشق می‌گوید و اظهار می‌کند که راهی برای فرار از آن نمی‌یابد. در نهایت، او از خداوند طلب رهایی می‌کند و به دیگران توصیه می‌کند که نصیحت او را نادیده بگیرند و به عشق بپردازند.
رده سنی: 16+ این متن حاوی مفاهیم عمیق و عاطفی مانند عشق، رنج و تلاش برای رهایی است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از زبان و اصطلاحات شعری کلاسیک ممکن است برای سنین پایین‌تر دشوار باشد.

غزل شمارهٔ ۴۴۶

گفتم: به چابکی ببرم جان ز دست عشق
خود هیچ یاد و هوش نیاورد مست عشق

صد گونه مرهم ار بنهی سودمند نیست
آنرا که زخم بر جگر آمد ز شست عشق

گفتیم: دل ز عشق بپرداختیم و خود
هر روز بیش می‌شود این جا نشست عشق

هر چند سر کشیدم ازین عشق سالها
هم زیر پای کرده مرا زور دست عشق

ایزد مگر به لطف خلاصی دهد، که راه
بیرون نمی‌بریم ز دیوار بست عشق

ای نیک‌خواه عافیت اندیش خیر گوی،
زین پس مکن نصیحت محنت پرست عشق

پرسیده‌ای که: باده خورد اوحدی؟ بلی
خوردست باده، لیک ز جام الست عشق
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۴۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.