۳۶۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۶۱

زهی! ز دست رقیبان گذر به کوی تو مشکل
ز بس جمال که داری، نظر به روی تو مشکل

مرا ز بار فراقت حکایتیست مطول
چو چین زلف تو در هم، چو بند موی تو مشکل

به خوابگاه قیامت گذشتگان غمت را
ز خواب خوش شدن آگاه جز به بوی تو مشکل

بر آستان تو از دست منکران محبت
گذار عاشق مسکین به جستجوی تو مشکل

به رغم خوی تو گردن هزار نقش برآرد
که آن هزار نباشد یکی چو خوی تو مشکل

ز غصها که تو دانی کدام ازین بتر آخر؟
که میل سوی تو داریم و ره به سوی تو مشکل

بر اوحدی شده آسان بر تو مردن و بازش
ز دور زنده نشستن به آرزوی تو مشکل
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۶۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.