۳۲۶ بار خوانده شده
من درین شهر پای بند توام
عاشق قامت بلند توام
مردهٔ آن دهان چون پسته
کشتهٔ آن لب چو قند توام
میدوانی و میکشی زارم
چون بدیدی که در کمند توام
ای هلاک دلم پسندیده
دولتی باشد از پسند توام
گذری میکن، ار طبیب منی
آتشی مینه، ار سپند توام
گو: رفیقان سفر کنند که من
نتوانم، که پای بند توام
ز اوحدی باز پرس حال، که من
تا چه غایت نیازمند توام؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
عاشق قامت بلند توام
مردهٔ آن دهان چون پسته
کشتهٔ آن لب چو قند توام
میدوانی و میکشی زارم
چون بدیدی که در کمند توام
ای هلاک دلم پسندیده
دولتی باشد از پسند توام
گذری میکن، ار طبیب منی
آتشی مینه، ار سپند توام
گو: رفیقان سفر کنند که من
نتوانم، که پای بند توام
ز اوحدی باز پرس حال، که من
تا چه غایت نیازمند توام؟
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۶۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۷۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.