هوش مصنوعی:
شاعر در این متن از وضعیت خود به عنوان یک رند و مست سخن میگوید و بیان میکند که ملامت دیگران برایش بیفایده است. او به یاد باده و شادیهای گذشته است و اعلام میکند که توبهاش شکسته است. شاعر از عشق و جفاهای معشوق شکایت میکند و میگوید که دلش را شکستهاند، اما هرگز از عشق او دست نخواهد کشید. او همچنین از محتسب و صوفیان انتقاد میکند و میگوید که حمایت آنها را نمیخواهد. در نهایت، شاعر بیان میکند که عشق به معشوق باعث رهایی او از بندهای گذشته شده است.
رده سنی:
18+
این متن حاوی مفاهیم عمیق عشق، رندی، و انتقاد اجتماعی است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، اشاره به مستی و توبهشکنی ممکن است برای سنین پایینتر مناسب نباشد.
غزل شمارهٔ ۴۷۶
اگر به مجلس قاضی نمودهاند که: مستم
مرا ازان چه تفاوت؟ که رند بودم و هستم
مرا چه سود ملامت؟ به یاد بادهٔ روشن
که پند کس ننیوشم کنون که توبه شکستم
اگر چه گوشه گرفتم ز خلق و روی نهفتم
گمان مبر که ز دام تو شوخ دیده برستم
گمان مبر که بدوزم نظر ز روی تو هرگز
که من چو صنع ببینم خدای را بپرستم
شکایت تو به دیوار میکنم به ضرورت
چو اعتماد ندارم که: قاصدی بفرستم
دلم تعلق اگر با دهان تنگ تو دارد
روا بود که بگویم که: دل به هیچ ببستم
دل ببردی و جانم در اوفتاد به آتش
کناره کردی و من در میان خاک نشستم
هزار بار دلم را شکستهای به جفاها
که هیچ بار نگفتی: دل که بود؟ که خستم
چو محتسب پی رندان رود ز بهر ملامت
مکن حمایت من پیش او، که صوفی و مستم
ستمگرا، چه بر آید ز دست من که نبردی؟
قرار و صبر و دل و دین و هر چه بود به دستم
به اوحدی دل من پای بند بود همیشه
ترا بدیدم و از بند او تمام برستم
مرا ازان چه تفاوت؟ که رند بودم و هستم
مرا چه سود ملامت؟ به یاد بادهٔ روشن
که پند کس ننیوشم کنون که توبه شکستم
اگر چه گوشه گرفتم ز خلق و روی نهفتم
گمان مبر که ز دام تو شوخ دیده برستم
گمان مبر که بدوزم نظر ز روی تو هرگز
که من چو صنع ببینم خدای را بپرستم
شکایت تو به دیوار میکنم به ضرورت
چو اعتماد ندارم که: قاصدی بفرستم
دلم تعلق اگر با دهان تنگ تو دارد
روا بود که بگویم که: دل به هیچ ببستم
دل ببردی و جانم در اوفتاد به آتش
کناره کردی و من در میان خاک نشستم
هزار بار دلم را شکستهای به جفاها
که هیچ بار نگفتی: دل که بود؟ که خستم
چو محتسب پی رندان رود ز بهر ملامت
مکن حمایت من پیش او، که صوفی و مستم
ستمگرا، چه بر آید ز دست من که نبردی؟
قرار و صبر و دل و دین و هر چه بود به دستم
به اوحدی دل من پای بند بود همیشه
ترا بدیدم و از بند او تمام برستم
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۱
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۷۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۷۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.