۴۲۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۸۲

چو بر سفینهٔ دل نقش صورت تو نبشتم
حکایت دگران سر به سر زیاد بهشتم

اگر چه نام مرا دور کرده‌ای تو ز دفتر
به نام روی تو صد دفتر نیاز نبشتم

ز شاخ وصل تو دستم نداد میوهٔ‌شیرین
مگر که دانهٔ این میوه تلخ بود، که کشتم

اگر چه موی شکافی همی کنم ز معانی
به اعتماد تو یکسر پلاس بود،که رشتم

به خاک پای تو کز دامن تو دست ندارم
و گر ز قالب پوسیده کوزه سازی و خشتم

اگر تو روی نخواهی نمود روز قیامت
به دوزخم بر ازین ره، که من نه مرد بهشتم

سرشک دیده چنان ریخت اوحدی ز فراقت
کز آب دیدهٔ او خاک ره به خون بسرشتم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۸۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۸۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.