هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از عشق و فراق سخن می‌گوید. او از درد دوری معشوق و اشک‌هایی که برای او ریخته، می‌گوید. شاعر از بی‌خوابی‌های شبانه و ناله‌هایش در فراق یاد می‌کند و اظهار می‌دارد که با وجود همه این رنج‌ها، هنوز درس عبرتی نگرفته است. او از معشوق می‌خواهد که دلش را به بازی نگیرد و از هجران او شکایت می‌کند.
رده سنی: 16+ این شعر حاوی مفاهیم عمیق عاطفی و عاشقانه است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و احساسی دارد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و مفاهیم شعری کلاسیک ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر چالش‌برانگیز باشد.

غزل شمارهٔ ۴۸۴

تو دامن از کف من دوش در کشیدی و گفتم
که: آستین تو بوسم، بر آستان تو افتم

دلم چو غنچه سحرگاه تنگ بود و به مهرت
ز دیده اشک ببارید و من چو گل بشکفتم

ز طیره بر نظرم نیز راه خواب ببستی
چو یک دو روز بدیدی که با خیال تو جفتم

هزار تلخ بگویی مرا و چون بر مردم
فغان کنم ز تو،منکر شوی که: هیچ نگفتم

ز رنگ گونهٔ زردم چو روز گشت هویدا
اگر چه راز دل خود ز چند گونه نهفتم

درین فراق چه شبها که مردمان محلت
ز نالهٔ من مسکین نخفته‌اند و نخفتم!

چه قصها که گذشت از فراق روی تو بر من
عجب! که این همه بگذشت و عبرتی نگرفتم!

دل مرا به سر زلف تابدار مشوران
که چون ز پای در آیم دگر به دست نیفتم

ز اوحدی گل رخسار خود نهفته چه داری؟
بیا، که مهرهٔ دل را به خار هجر تو سفتم
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۸۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۸۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.