هوش مصنوعی:
شاعر در این شعر از جدایی و فراق سخن میگوید. او از خانه و کوچهای که در آن بوده، دل کنده و صبرش را از دست داده است. شاعر به عهد با نیستی و رها کردن بار هستی اشاره میکند و دل خود را به معشوقی سپرده که زیباییاش او را مجذوب کرده است. در نهایت، شاعر از تسلیم شدن در برابر عشق و اشکهای خونین خود سخن میگوید.
رده سنی:
16+
این شعر دارای مفاهیم عمیق عاطفی و فلسفی است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعارهها و مفاهیم پیچیدهای مانند 'عهد با نیستی' و 'بار هستی' نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد.
غزل شمارهٔ ۴۹۱
دگر رخت ازین خانه بر در نهادم
دگر خاک آن کوچه بر سر نهادم
دگر پای صبر از زمین برگرفتم
دگر دست غارت به دل در نهادم
دگر عهد با نیستی تازه کردم
دگر بار هستی به خر بر نهادم
به بوی گل عارض او دل خود
در آن زلف چون سنبل تر نهادم
چنان دل به شمع رخ او سپردم
که با نور چشمش برابر نهادم
ز اشک چو خون بر رخ زعفرانی
چو لعل بدخشی به زر بر نهادم
مسلمان کنون ساختم اوحدی را
که در دست آن چشم کافر نهادم
دگر خاک آن کوچه بر سر نهادم
دگر پای صبر از زمین برگرفتم
دگر دست غارت به دل در نهادم
دگر عهد با نیستی تازه کردم
دگر بار هستی به خر بر نهادم
به بوی گل عارض او دل خود
در آن زلف چون سنبل تر نهادم
چنان دل به شمع رخ او سپردم
که با نور چشمش برابر نهادم
ز اشک چو خون بر رخ زعفرانی
چو لعل بدخشی به زر بر نهادم
مسلمان کنون ساختم اوحدی را
که در دست آن چشم کافر نهادم
وزن: فعولن فعولن فعولن فعولن (متقارب مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۹۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.