۲۸۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۰۴

آن تخم، که در باغ وفا کاشته بودم
شد خار دلم، گر چه گل انگاشته بودم

خون جگرم خورد و بلای دل من شد
یاری که به خون جگرش داشته بودم

پنداشتم آن یار به جز مهر نورزد
او خود به جز آنست که پنداشته بودم

گستاخ منش کرده‌ام، اکنون چه توان کرد؟
من بدروم آن تخم که خود کاشته بودم

چاهی که هوس بر گذرم کند ز سودا
شاید که درافتم، که نینباشته بودم

هر حرفی از آن دیدم و خطیست به خونم
بر لوح دل آن نقش که بنگاشته بودم

سیلاب فراق آمد و نگذاشت که باشد
از اوحدی آن مایه که بگذاشته بودم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۰۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۰۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.