۳۱۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۰۹

چو تیغ بر کشد آن بی‌وفا به قصد سرم
دلم چو تیر برابر رود که: من سپرم

به کوی او خبر من که می‌برد؟ که دگر
غم تو کوی به کویم ببرد و دربدرم

به یاد روی تو مشغولم آن چنان، که نماند
مجال آنکه به خود، یا به دیگری، نگرم

فراق آن رخ آبی به کار باز آورد
که هم نشان وجودم ببرد و هم اثرم

هزار دوزخ و دریا برون توان آورد
ز آتش دل سوزان و آب چشم ترم

به مرد و زن خبر درد من رسید، ولی
تو آن دماغ نداری که بشنوی خبرم

غم تو کرد پراگنده کار ما آخر
نگفته‌ای که: غم کار اوحدی بخورم؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۰۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.