۳۳۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۳۲

روزی بر آن شمع چو پروانه بسوزم
در خویش زنم آتش و مردانه بسوزم

چون با من بیگانه غمش را سر خویشست
با خویش در آمیزم و بیگانه بسوزم

دیوانه شوم، سر به خرابات برآرم
بر خویش دل عاقل و دیوانه بسوزم

گر آتش اندوه برین آب بماند
هم رخت براندازم و هم خانه بسوزم

در وصل دلم را نه به پیمانه دهد می
در می‌فگنم آتش و پیمانه بسوزم

یاران همه در گلشن وصلند به شادی
من چند درین گلخن ویرانه بسوزم؟

گر بر گذرم دام نهد، اوحدی، این بار
هم دام بدرانم و همه دانه بسوزم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۳۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.