هوش مصنوعی: این شعر عاشقانه از اوحدی بیانگر احساسات عمیق شاعر نسبت به معشوق است. شاعر از عشق و دلبستگی شدید خود سخن می‌گوید و از درد فراق و ناامیدی از وصال معشوق شکوه می‌کند. او از عشق به عنوان نیرویی قدرتمند یاد می‌کند که بر تمام وجودش تسلط دارد و حتی باعث شده است که از عبادت و زهد دست بکشد. شاعر همچنین از وفاداری خود به معشوق و تمایلش به شنیدن سخنان او سخن می‌گوید.
رده سنی: 16+ این شعر حاوی مفاهیم عمیق عاشقانه و عرفانی است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند فراق و ناامیدی نیاز به بلوغ فکری و تجربه بیشتری دارند تا به درستی درک شوند.

غزل شمارهٔ ۵۳۹

دست عشقت قدحی داد و ببرد از هوشم
خم می گو: سر خود گیر، که من در جوشم

بر رخ من در می‌خانه ببندید امشب
که کسی نیست که: هر روز برد بر دوشم

من که سجاده به می دادم و تسبیح به نقل
مطربم کی بهلد خرقه که من در پوشم؟

چوب خشک از طرب باده جوان گردد و تر
باده دارم، چه ضرورت که به حسرت خوشم؟

اندرین شهر دلم بستهٔ گندم گونیست
ورنه صد شهر چنین را به جوی نفروشم

ای که بی‌زهر ندادی قدح نوش بکس
بنده فرمانم، اگر زهر دهی، یا نوشم

در و دیوار ز جور تو به فریاد آمد
حسن عهد تو بنگذاشت که من بخروشم

موی بر موی تنم بر تو دعا می‌گوید
تا نگویی که: ز اوراد و دعا خاموشم

بلبان شکرین خودم از دور بپرس
که نگنجد تن و اندام تو در آغوشم

هر سخن کز لب لعل تو نیاید بیرون
نرود، گر همه گوهر بود، اندر گوشم

دوش منظور خودم گفتی و دادم دل و دین
امشبم بندهٔ خود خوان، که از آن به کوشم

اوحدی هر چه مرا گفت شنیدم زین پیش
پس ازین گر به سخن سحر کند ننیوشم
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۲
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۳۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.