۳۱۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۴۰

عشقت چو ستم کرد و جفا بر تن و توشم
از ناله و زاری نتوان کرد خموشم

من عاشق آن گوشهٔ چشمم، به رفیقان
پیغام بده تا: ننشینند به گوشم

ساقی، بده آن جام و ز من جامه برافگن
تا خرقه دگر بر سر زنار نپوشم

بادم مده، ای یار، چنان ورنه بیفتم
آتش منه، ای دوست چنین ور نه بجوشم

چون بوی تو مستم نکند در همه عالم
هر می که به دست آرم و هر باده که نوشم

بر پای غلامان تو گر روی نمالد
این سر، نگذارم که بود بر سر دوشم

با دست حدیث دگران پیش دل من
تا باد حدیث تو رسانید به گوشم

بر فرق من ار تیغ نهد دست تو صد بار
یک موی ز فرقت به جهانی نفروشم

ای اوحدی، از بی‌ادبیها که ببینی
فردا خبرم گوی، که امشب نه به هوشم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۳۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.