هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از درد جدایی و فراق عزیزانش می‌گوید. او از این که باغ وصلش بسته شده و دیگر میل به صحرا و باغ ندارد، ابراز ناراحتی می‌کند. شاعر با خیال روی معشوقش درگیر است و از این که زبانش مانند زاغ از هجرت گرفته، شکایت دارد.
رده سنی: 16+ این شعر به دلیل استفاده از مفاهیم عمیق عاطفی مانند عشق، فراق و اندوه، و همچنین به دلیل زبان شعر کلاسیک فارسی که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر دشوار باشد، مناسب افراد 16 سال به بالا است.

غزل شمارهٔ ۵۴۲

به تازه باد جدایی گلی ببرد ز باغم
که همچو بلبل مسکین از آن به درد و به داغم

اگر حدیث مشوش کنم بدیع نباشد
که از فراق عزیزان مشوشست دماغم

مرا مبر به تفرج، مکن حدیث تماشا
که بر جمال رخ او، نه مرد گلشن و راغم

چراغ خویش به آتش گرفتمی همه وقتی
چه آتشست جدایی؟ کزان بمرد چراغم

از آنزمان که ببستند باغ وصل ترا در
نه میل بود به صحرا، نه دل کشید به باغم

همیشه با دل فارغ نشستمی من و اکنون
خیال روی تو فرصت نمی‌دهد به فراغم

چو اوحدی گرو از بلبلان اگر چه ببردم
ز هجرت، ای گل رنگین، زبان گرفته چو زاغم
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۴۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.