۳۳۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۶۹

دشمن از بهر تو گر طعنه زند بر دل و دینم
دل من دوست ندارد که کسی بر تو گزینم

گر چه با من نفسی از سر مهری ننشینی
اگرم بر سر آتش بنشانی بنشینم

من به صدق آمده‌ام پیش تو، بی‌رغبت از آنی
تو نداری خبر از حال من، آشفته ازینم

گر در افتد به کمندم، صنما، چون تو غزالی
کاروانها رود از نافهٔ اشعار به چینم

در گلستان جمال تو گر آیم به تماشا
باغبان گو: مکن اندیشه، که من میوه نچینم

گرم از خاک لحد کلهٔ پوسیده برآری
آیت مهر تو باشد رقم مهر جبینم

شب ز فریاد من شیفته همسایه نخسبد
کاوحدی‌وار ز سودای تو با ناله قرینم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۶۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.