۳۳۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۷۳

مشتاق یارم و به در یار می‌روم
دلدارم اوست، در پی دلدار می‌روم

تا بینم آفتاب رخ او ز روزنی
مانند سایه بر در و دیوار می‌روم

او در میان دایرهٔ خانه نقطه‌وار
من گرد خط کوچه چو پرگار می‌روم

صدبار چون خلیل مرا سوختند وباز
همچون کلیم در پی دیدار می‌روم

دوشم نشان دوست به بازار داده‌اند
عیبم مکن که بر سر بازار می‌روم

با یادش ار برهنه به خارم برآورند
گویی که: بر حریر، نه بر خار می‌روم

با صوفیان صومعه احوال من بگوی
کز خانقاه بر در خمار می‌روم

از گردنم حمایل تسبیح برگشای
امشب که من به بستن زنار می‌روم

گویی: دلیل چیست که خود شربتی نساخت؟
از پیش این طبیب، که بیمار می‌روم

بیچاره شد ز چارهٔ کار من اوحدی
زانش وداع کردم و ناچار می‌روم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۷۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۷۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.