۳۱۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۶۶

گر صبر و زر بودی مرا، کارم چو زر می‌شد ز تو
بی صبرم، ارنه کار من نوعی دگر می‌شد ز تو

زان روی همچون مشتری گر پرده برمی‌داشتی
روی زمین پر زهره و شمس و قمر می‌شد ز تو

پس بی‌نشان افتاده‌ای، ورنه پس از چندین طلب
روزی من دل‌خسته را آخر خبر می‌شد ز تو

بر یاد داری: کز غمت شبها به تنهایی مرا
هم سینه پر می‌شد ز غم، هم دیده تر می‌شد ز تو؟

زان جام لعلت گه گهی می‌ریز آبی بر جگر
دل خسته‌ای، کش سالها خون در جگر می‌شد ز تو

گر روز می‌کردم شبی با رویت اندر خلوتی
شب روز می‌گشت از رخت، شامم سحر می‌شد ز تو

ور بی‌رقیبان ساعتی نزدیک ما می‌آمدی
ایوان ما پر شاهد و شمع و شکر می‌شد ز تو

لیلی اگر واقف شدی از ما چو مجنون، هر نفس
آشفته‌تر می‌شد ز من، دیوانه تر می‌شد ز تو

گر چرخ گردان داشتی در دل ز مهرت ذره‌ای
کارش چو کار اوحدی زیر و زبر می‌شد ز تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۶۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۶۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.