۳۱۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۷۶

گر چه زان ما گشتی، سر ما چه دانی تو؟
ور چه مات می‌خوانیم، این دعا چه دانی تو؟

چون ز خود نشد خالی هیچ نفس خودبینت
از خدا سفر کردن، در خدا چه دانی تو؟

شب چو خفته می‌باشی تا به روز در خلوت
گر هدر شودخونی، یا هبا چه دانی تو؟

ای که مرد معنی را زیر خرقه می‌جویی
آن کلاه داران را در قبا چه دانی تو؟

«ها» و «هو» که در حالت می‌زنی و او ناید
چون ندیده‌ای او را «هو» و «ها» چه دانی تو؟

هفت عضو سرکش را زیر پای ناکرده
آسمان هفتم را زیر پا چه دانی تو؟

جز رضای خود چیزی چون نجسته‌ای هرگز
از سخط کجا ترسی؟ یا رضا چه دانی تو؟

گفتی: آشنا گشتم با خدای در معنی
ای ز عقل بیگانه، آشنا چه دانی تو؟

اوحدی صفت با او هر چه گفتی آن بشنو
لیکن اندرین گنبد این صدا چه دانی تو؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۷۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۷۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.