۳۴۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۳۳

ای شهر شگرفان را غیر از تو امیری نه
بی‌یاد تو در عالم ذهنی و ضمیری نه

شهری به مراد تو گردیده مرید، آنگه
این جمله مریدان را جز عشق تو پیری نه

من نامه نبشتن را دربسته میان، لیکن
خود لایق این معنی در شهر دبیری نه

خلقی به خیال تو، مشتاق جمال تو
وز صورت حال تو داننده خبیری نه

جز روی تو در عالم من خوب نمی‌دانم
ای از همه خوبانت مثلی و نظیری نه

تا غمزهٔ شوخت را دیدم، ز دلم دایم
خون می‌چکد و در وی پیکانی و تیری نه

گشت اوحدی از مهرت خشنود به درویشی
وانگاه به غیر از تو رویش به امیری نه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۳۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۳۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.