هوش مصنوعی:
این شعر از اوحدی مراغهای، بیانگر درد و اندوه شاعر از بیوفایی و دوری معشوق است. شاعر از این که معشوق او را نادیده گرفته و دلش را شکسته، گلایه میکند. او از غم و اندوهی که معشوق با رفتارش به او تحمیل کرده، سخن میگوید و از این که وعدههای معشوق عملی نشده، اظهار ناراحتی میکند.
رده سنی:
16+
این شعر حاوی مفاهیم عاطفی عمیق و بیان احساسات پیچیدهای مانند شکست عشقی و اندوه است که درک آنها نیاز به بلوغ عاطفی و تجربههای زندگی دارد. همچنین، استفاده از استعارهها و تشبیهات ادبی ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد.
غزل شمارهٔ ۷۳۷
خانهٔ صبر مرا باز برانداختهای
تا چه کردم که مرا از نظر انداختهای؟
هر دم از دور مرا بینی و نادیده کنی
خویش را نیک به جایی دگر انداختهای
عوض آنکه به خون جگرت پروردم
دل من بردی و خون در جگر انداختهای
ناوک غمزه بیندازی و بگریزی تو
تا ندانم که تو بیدادگر انداختهای
گفته بودی که: دلت را به وفا شاد کنم
چون نکردی به چه آوازه در انداختهای؟
باد را بر سر کوی تو گذر دشوارست
زان همه دل که تو بر یک دگر انداختهای
آن سواری تو، که در غارت دل صد نوبت
رخت جان برده و بارم ز خر انداختهای
ای بسا سوخته دل را! که به پروانهٔ غم
آتش اندر زده چون شمع و سر انداختهای
ز اوحدی دل سر زلف تو ببر دست و کنون
نیست در زلف تو پیدا، مگر انداختهای؟
تا چه کردم که مرا از نظر انداختهای؟
هر دم از دور مرا بینی و نادیده کنی
خویش را نیک به جایی دگر انداختهای
عوض آنکه به خون جگرت پروردم
دل من بردی و خون در جگر انداختهای
ناوک غمزه بیندازی و بگریزی تو
تا ندانم که تو بیدادگر انداختهای
گفته بودی که: دلت را به وفا شاد کنم
چون نکردی به چه آوازه در انداختهای؟
باد را بر سر کوی تو گذر دشوارست
زان همه دل که تو بر یک دگر انداختهای
آن سواری تو، که در غارت دل صد نوبت
رخت جان برده و بارم ز خر انداختهای
ای بسا سوخته دل را! که به پروانهٔ غم
آتش اندر زده چون شمع و سر انداختهای
ز اوحدی دل سر زلف تو ببر دست و کنون
نیست در زلف تو پیدا، مگر انداختهای؟
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۳۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.