۳۱۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۷۳

سوگند من شکستی، عهدم به باد دادی
با این ستیزه رویی روز و شبم به یادی

گفتی: چو کارت افتد من دستگیر باشم
خود با حکایت من دیگر نیوفتادی

چستی نمودم، ای جان، در کار عشق اول
سودی نداشت با تو چیستی و اوستادی

چون دیده و دل من گشتند فتنهٔ تو
آب اندران فگندی آتش از آن نهادی

هم سرو لاله‌رویی، هم ماه مشک مویی
هم ترک تند خویی، هم شاه حورزادی

روی تو شمع گیتی چون مهر نیم روزان
بوی تو راحت جان چون باد بامدادی

شادی کنی چو بینی ما را بغم نشسته
ای اوحدی غلامت،خوش میروی بشادی!
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۷۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۷۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.