۳۳۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۷۵

نقشی ز صورت خود هر جا پدید کردی
پس عشق دیدن آن در ما پدید کردی

تا هر کسی نداند سر پرستش تو
وامق بیافریدی، عذرا پدید کردی

خورشید را بدادی نوری ز طلعت خود
وز بهر خدمت او جوزا پدید کردی

تا قطره را نباشد از گم شدن هراسی
بر راه باز گشتن دریا پدید کردی

می‌خواستی که از ما بر ما بهانه گیری
ورنه چرا ز آدم حوا پدید کردی؟

نوری که شمع گردون از عکس اوست روشن
در نقطهٔ دل ما چون ناپدید کردی

تا دولت وصالت بی‌وعده‌ای نباشد
امروز عاشقان را فردا پدید کردی

زان ساغر نهانی بر باده‌ای که دانی
چون گرم گشت منزل غوغا پدید کردی

از جستن نهانت چون اوحدی زبون شد
در عین بی‌نشانی خود را پدید کردی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۷۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۷۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.