۳۶۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۸۱

نگارا، گر چه می‌دانم که بس بی‌مهر و پیوندی
سلامت می‌فرستم با جهانی آرزومندی

بدان دل کت فرستادم نه‌ای خرسند، می‌دانم
که گر جان نیز بفرستم نخواهد بود خرسندی

چنین زانم پسندیدی که حال من نمی‌دانی
ز حالم گر شوی آگه چنان دانم که نپسندی

ز شاخ مهر چون گفتم که: بار الفتی چینم
درخت الف ببریدی و بیخ مهر بر کندی

اگر دستت همی خواهم خسی بر پیش من داری
ورت من پای می‌بوسم ز دست من همی تندی

فرو هشتی به خویش آن زلف را کاشفته می‌گردد
نه آن بهتر که او را بر چو من دیوانه‌ای بندی؟

جهانی را بیفگندی به حسن یک نظر، جانا
کزان افتادگان روزی نظر بر کس نیفگندی

بپیوند رفت روز جور و بیداد و ستم، جانا
کنون هنگام احسانست و انعام و خداوندی

حدیث تلخ اگر گفتی نرنجید اوحدی را دل
که گر زان تلخ‌تر نیزش بگویی شربت قندی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۸۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.