۳۱۴ بار خوانده شده
دل من دردمند تست درمانش نمیسازی
دلت بر وی نمیسوزد به فرمانش نمیسازی
تنم را خون دل خوردی و ترکش میکنی اکنون
عجب دارم ز کیش تو که: قربانش نمیسازی؟
ز کار من همی پرسی که چونست آن؟ نمیدانم
به دشواری کشید این کار و آسانش نمیسازی
لبت یک روز بوسی، گفت،خواهم داد، سالی شد
عجب گر باز از آن کشتن پشیمانش نمیسازی!
ترا تا تیر مژگان در کمان ابروان آمد
ندیدم سینهای کآماج پیکانش نمیسازی
دلم را بارها گفتی که: سامانی دهی، اکنون
چو شد سرگشته میبینم که سامانش نمیسازی
نمودی: کاوحدی را جمع خواهم داشتن، اکنون
نباشی جمع، تا روزی پریشانش نمیسازی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
دلت بر وی نمیسوزد به فرمانش نمیسازی
تنم را خون دل خوردی و ترکش میکنی اکنون
عجب دارم ز کیش تو که: قربانش نمیسازی؟
ز کار من همی پرسی که چونست آن؟ نمیدانم
به دشواری کشید این کار و آسانش نمیسازی
لبت یک روز بوسی، گفت،خواهم داد، سالی شد
عجب گر باز از آن کشتن پشیمانش نمیسازی!
ترا تا تیر مژگان در کمان ابروان آمد
ندیدم سینهای کآماج پیکانش نمیسازی
دلم را بارها گفتی که: سامانی دهی، اکنون
چو شد سرگشته میبینم که سامانش نمیسازی
نمودی: کاوحدی را جمع خواهم داشتن، اکنون
نباشی جمع، تا روزی پریشانش نمیسازی
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۹۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۹۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.