۳۲۵ بار خوانده شده
باز آمدی، که خونم بر خاک در بریزی
توفان موج خیزم زین چشم تر بریزی
هر ساعتی به شکلی، هر لحظهای بینگی
دوداز دلم برآری، خون از جگر بریزی
گر تشنهای به خونم، حاکم تویی،ولیکن
در پای خویش ریزش،روزی اگر بریزی
مانند آفتابی، کز بس شعاع خوبی
چون دیده بر تو دوزم، نور از نظر بریزی
در شهر اگر نماند شکر، چه غم؟ که روزی
لعل تو گر بخندد، شهری شکر بریزی
بالله که برنگیرم سر ز آستانهٔ تو
گر خنجرم چو باران بر فرق سر بریزی
صد نوبت اوحدی را خون ریختی و گر تو
آنی که میشناسم، بار دگر بریزی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
توفان موج خیزم زین چشم تر بریزی
هر ساعتی به شکلی، هر لحظهای بینگی
دوداز دلم برآری، خون از جگر بریزی
گر تشنهای به خونم، حاکم تویی،ولیکن
در پای خویش ریزش،روزی اگر بریزی
مانند آفتابی، کز بس شعاع خوبی
چون دیده بر تو دوزم، نور از نظر بریزی
در شهر اگر نماند شکر، چه غم؟ که روزی
لعل تو گر بخندد، شهری شکر بریزی
بالله که برنگیرم سر ز آستانهٔ تو
گر خنجرم چو باران بر فرق سر بریزی
صد نوبت اوحدی را خون ریختی و گر تو
آنی که میشناسم، بار دگر بریزی
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۰۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.