۳۴۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۱۷

نه بیگانه‌ای، ای بت خانگی
مکن با من خسته بیگانگی

تو گر پایمردی نکردی به لطف
چه سود این دلیری و مردانگی؟

پری‌زاده‌ای چون تو پیش نظر
نباشد ز من طرفه دیوانگی

چراغیست روی تو، ای ماهرخ
که شمعش نیرزد به پروانگی

بگیری بسی دل زلف چو دام
گر آن خال مشکین کند دانگی

ز مهر سر زلفت، ای سنگدل
هوس می‌کند سنگ را شانگی

به تمکین مکوش، اوحدی، در غمش
که عاشق نکوشد به فرزانگی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۱۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.