هوش مصنوعی: شاعر در این متن از دوری و جدایی از معشوق و شهر او سخن می‌گوید. او از بوی معشوق شاد می‌شود، اما نمی‌داند که آیا بوی او به سمتش می‌آید یا نه. شاعر از این که معشوق دیگر به کوی او نمی‌آید، اظهار ناراحتی می‌کند و از عادت معشوق به گذر نکردن از آن سمت انتقاد می‌کند. او همچنین از قدرت معشوق و آشفتگی خود از دست او سخن می‌گوید و در پایان، از معشوق می‌خواهد که به حرف‌هایش گوش دهد.
رده سنی: 16+ این متن دارای مفاهیم عاشقانه و احساسی است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و مفاهیم عمیق شعری نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربه‌ی ادبی دارد.

غزل شمارهٔ ۸۶۱

تو در شهری و ما محروم از آن روی
زهی شهر! و زهی رسم! و زهی خوی!

به بویت شاد میگردم همانا
نمیدانم که بادت میبرد بوی

به کوی خود دگر بیرون نیایی
اگر بینی که من خاکم در آن کوی

نبودت هرگز این عادت، مگر باز
غلط کردی گذر کردن بدین سوی

ترا هر موی دردستیست و آنگاه
من آشفته از دست تو چون موی

عجب گوی زنخ داری ندانم
که چوگان که خواهد بود این گوی؟

چو خواهم بوسه گویی: اوحدی، زر
به نقد این بشنو و باقی تو میگوی
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۶۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.