هوش مصنوعی:
این متن شعری است که در آن شاعر از عشق و جستجوی معشوق سخن میگوید. او از دشواریهای یافتن معشوق و احساسات پیچیدهای که در این مسیر تجربه میکند، صحبت میکند. شاعر به این اشاره میکند که معشوق همیشه در دسترس نیست، اما حضور او در قلب شاعر همیشه احساس میشود. او از عشقی پایدار و فراتر از زمان سخن میگوید و آرزو میکند که معشوق را برای همیشه در کنار خود داشته باشد.
رده سنی:
16+
این متن حاوی مفاهیم عمیق عاطفی و فلسفی است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از زبان شعری و استعارههای پیچیده ممکن است برای سنین پایینتر چالشبرانگیز باشد.
غزل شمارهٔ ۸۷۳
به پیمانی نمیپویی، به پیوندی نمیپایی
دلم ز اندیشه خون کردی که بس مشکل معمایی!
ز صد شهرت خبر دادند و چون رفتم نه در شهری
به صد جایت نشان گفتند و جون جستم نه در جایی
همی جویم ترا، لیکن چو مییابم نه در دستی
همی بینم ترا، لیکن چو میجویم نه پیدایی
چو در خیزم به کوی تو ز پیشم زود بگریزی
چو بگریزم ز پیش تو مرا هم باز پیش آیی
به فکرت هر شبی تا روز بنشینم که: ایی تو
غلط کردم، چه میگویم؟ نه دوری از برم کایی
نبودست از وصال تو مرا یک ذره نومیدی
که گر خواهی جهانی را درین یک ذره بنمایی
چنان بنشستهای در دل که میگویم: تویی دل خود
چنان پیوستهای در ما که: پندارم که خود مایی
نمیخواهم کسانی را که امروزند و فردا نه
ترا خواهم که دی بودی و امروزی و فردایی
از آن خویشی کند با تو دل بیخود که در پرده
ترا رخهاست کان رخها بغیر خویش ننمایی
نمیپوشی رخ از بینش، ولی رویت کسی بیند
که همچون اوحدی او را ز دل دادند بینایی
به بویی، ای ز دل آشفته، زین ساغر قناعت کن
کزین جا چون گذر کردی خراباتست و رسوایی
دلم ز اندیشه خون کردی که بس مشکل معمایی!
ز صد شهرت خبر دادند و چون رفتم نه در شهری
به صد جایت نشان گفتند و جون جستم نه در جایی
همی جویم ترا، لیکن چو مییابم نه در دستی
همی بینم ترا، لیکن چو میجویم نه پیدایی
چو در خیزم به کوی تو ز پیشم زود بگریزی
چو بگریزم ز پیش تو مرا هم باز پیش آیی
به فکرت هر شبی تا روز بنشینم که: ایی تو
غلط کردم، چه میگویم؟ نه دوری از برم کایی
نبودست از وصال تو مرا یک ذره نومیدی
که گر خواهی جهانی را درین یک ذره بنمایی
چنان بنشستهای در دل که میگویم: تویی دل خود
چنان پیوستهای در ما که: پندارم که خود مایی
نمیخواهم کسانی را که امروزند و فردا نه
ترا خواهم که دی بودی و امروزی و فردایی
از آن خویشی کند با تو دل بیخود که در پرده
ترا رخهاست کان رخها بغیر خویش ننمایی
نمیپوشی رخ از بینش، ولی رویت کسی بیند
که همچون اوحدی او را ز دل دادند بینایی
به بویی، ای ز دل آشفته، زین ساغر قناعت کن
کزین جا چون گذر کردی خراباتست و رسوایی
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۱
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۷۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۷۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.