۳۰۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۸۱

ای نافهٔ چینی ز سر زلف تو بویی
ماه از هوست هر سرمه چون سر مویی

شوق تو ز بس جامه که بر ما بدرانید
نی کهنه رها کرد که پوشیم و نه نویی

از بادهٔ وصل تو روا نیست که دارد
هر کس قدحی در کف و ما کشتهٔ بویی

من شیشهٔ خود بر سر کوی تو شکستم
کز سنگ تو بیرون نتوان برد سبویی

مجموع تو در خانه و مرد و زن شهری
هر یک ز فراق تو پراگنده به سویی

یک روز برون آی، که هستند بسی خلق
در حسرت دیدار تو بر هر سر کویی

چون اوحدی از هر دو جهان روی بتابیم
آن روز که روی تو ببینم و چه رویی؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۸۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.