هوش مصنوعی:
این متن به موضوع خودشناسی و شناخت حقیقت درونی انسان میپردازد. شاعر از خواننده میخواهد که به درون خود بنگرد و حقیقت وجودی خود را دریابد. او تأکید میکند که انسان منبع نور و حقیقت است و باید از ظواهر فریبنده دوری کند. متن همچنین به اهمیت عقل، روح و دل در رسیدن به کمال اشاره میکند و از خواننده میخواهد که به سوی توحید و حقیقت حرکت کند. در پایان، شاعر از تجربهای شخصی سخن میگوید که در آن به حقیقت درونی خود پی برده است.
رده سنی:
18+
متن دارای مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد. همچنین، استفاده از زبان شعر کلاسیک و مفاهیم انتزاعی ممکن است برای خوانندگان جوانتر دشوار باشد.
قصیدهٔ شمارهٔ ۲ - وله روح الله روحه
آن نفس را، که ناطقه گویند، بازیاب
تا روشنت شود سخن گنج در خراب
او را ز خود چو بازشناسی درو گریز
خود را ازو چو فرق کنی، رخ ز خود بتاب
سرچشمهٔ تویی تو، آن نور راستیست
وان کش توظن بری که تویی لمعهٔ سراب
از بهر آبروی مجازی، چو خاک پست
خود را مکن چو باد بهر آتشی کباب
پیوسته باژگونه نظر میکنی به خود
خود شخص باژگونه نماید ترا ز آب
خوابیست این حیوة طبیعی، ز روی عقل
مرگ اندر آورد سرت، ای بیخبر، ز خواب
گفتی که: عقل ما و تن ما و جان ما
این ماو ما که گفت؟ به من باز ده جواب
آن گرتو بودی آن دگران چیستند پس؟
ور غیرتست، در طلبش باش و بازیاب
فصلی از آن کتاب به دست آور، ای حکیم
تا نسخهای ز خیر ببینی هزار باب
نیکی ستارهایست کزو میکند طلوع
انسان حقیقتی که بدو دارد انتساب
هر شربتی که او ندهد نیست خوشگوار
هر دعوتی که او نکند نیست مستجاب
فعلش کمال ویژه و قولش صواب صرف
عهدش وفای خالص و حسنش حباب ناب
عقلش وزیر و روح مشیرست و دل سریر
تن بارگاه میر و ازو میر در حجاب
راه موحدان همه زو پیش رفت، اگر
توحیدت آرزوست بدان آستان شتاب
وهم و خیال حس تو من ذلکی دواند
اندر حساب هستی و او صدر آن حساب
او لب هستی تو و اکنون تو قشر او
زین قشر نا گذشته کجا بینی آن لباب؟
معراج واصلان تو بدین آستان طلب
ور نه چو دیو سوخته گردی بهر شهاب
او را اگر بجای بمانی، بماندت
همواره در مذلت و جاوید در عذاب
پیری به من رسید، لقب نور و چهره نور
و آن نور عرضه کرد برین چشم پر ز آب
سرش به حال من نظر لطف برگماشت
کز وی مرا معاینه شد سر صد کتاب
برداشت این نقاب و مرا دیده باز کرد
و آنگاه خود ز دیدهٔ من رفت در نقاب
تا راه دل به حضرت او برد اوحدی
آسوده شد ز زحمت تقلید شیخ و شاب
تا روشنت شود سخن گنج در خراب
او را ز خود چو بازشناسی درو گریز
خود را ازو چو فرق کنی، رخ ز خود بتاب
سرچشمهٔ تویی تو، آن نور راستیست
وان کش توظن بری که تویی لمعهٔ سراب
از بهر آبروی مجازی، چو خاک پست
خود را مکن چو باد بهر آتشی کباب
پیوسته باژگونه نظر میکنی به خود
خود شخص باژگونه نماید ترا ز آب
خوابیست این حیوة طبیعی، ز روی عقل
مرگ اندر آورد سرت، ای بیخبر، ز خواب
گفتی که: عقل ما و تن ما و جان ما
این ماو ما که گفت؟ به من باز ده جواب
آن گرتو بودی آن دگران چیستند پس؟
ور غیرتست، در طلبش باش و بازیاب
فصلی از آن کتاب به دست آور، ای حکیم
تا نسخهای ز خیر ببینی هزار باب
نیکی ستارهایست کزو میکند طلوع
انسان حقیقتی که بدو دارد انتساب
هر شربتی که او ندهد نیست خوشگوار
هر دعوتی که او نکند نیست مستجاب
فعلش کمال ویژه و قولش صواب صرف
عهدش وفای خالص و حسنش حباب ناب
عقلش وزیر و روح مشیرست و دل سریر
تن بارگاه میر و ازو میر در حجاب
راه موحدان همه زو پیش رفت، اگر
توحیدت آرزوست بدان آستان شتاب
وهم و خیال حس تو من ذلکی دواند
اندر حساب هستی و او صدر آن حساب
او لب هستی تو و اکنون تو قشر او
زین قشر نا گذشته کجا بینی آن لباب؟
معراج واصلان تو بدین آستان طلب
ور نه چو دیو سوخته گردی بهر شهاب
او را اگر بجای بمانی، بماندت
همواره در مذلت و جاوید در عذاب
پیری به من رسید، لقب نور و چهره نور
و آن نور عرضه کرد برین چشم پر ز آب
سرش به حال من نظر لطف برگماشت
کز وی مرا معاینه شد سر صد کتاب
برداشت این نقاب و مرا دیده باز کرد
و آنگاه خود ز دیدهٔ من رفت در نقاب
تا راه دل به حضرت او برد اوحدی
آسوده شد ز زحمت تقلید شیخ و شاب
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۲۲
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:قصیدهٔ شمارهٔ ۱ - له فیالمناجات
گوهر بعدی:قصیدهٔ شمارهٔ ۳ - وله فیالموعظه
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.