هوش مصنوعی:
این متن داستانی است درباره عیسی و خر کبودش که در یک شب طولانی، خر را دویست بار به آب میبرد بدون اینکه خودش آب بخورد یا بخوابد. حواریان از او میپرسند و او پاسخ میدهد که خر زبان گفتن ندارد و اگر تشنه شود نمیتواند بگوید. عیسی از شفقت و بندگی به خالق و خدمت به خلق سخن میگوید و بر اهمیت کمک به نیازمندان و دوری از ظلم و آزادگی تأکید میکند. در پایان، او به کرامت و بخشش خداوند اشاره میکند که بیمنت و لاف است.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق اخلاقی و عرفانی است که برای درک کامل آن، خواننده نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد. همچنین، زبان و ساختار آن ممکن است برای کودکان کمسنوسال دشوار باشد.
حکایت
داشت عیسی خری کبود به رنگ
که نرفتی دو روز یک فرسنگ
من شنیدم که در شبان دراز
با وجود چنان حضور و نماز
برد یکشب ز رحمت آن بیخواب
خر خود را دویست بار به آب
هر پیی کش ببرد آب نخورد
چشم عیسی ز رحم خواب نکرد
جمع حواریان چو آن دیدند
روزش از سر آن بپرسیدند
گفت: او را زبان گفتن نیست
گر شود تشنه جای خفتن نیست
بار من برده، آب اگر نخورد
پیش جبار آب من ببرد
من سیر آب چون توانم خفت؟
کو شود تشنه و نداند گفت
خواجگی بندگیست خالق را
شفقت زمرهٔ خلایق را
داروی درد خستگان بودن
مومیای شکستگان بودن
زیر این گرد خیمهٔ مینا
از هزاران یکی شود بینا
گر به درمان خویش پردازد
داروی درد خویشتن سازد
سهل گیرد جهان و جاهش را
کند آماده ساز راهش را
دستگیر فتادگان باشد
پایمرد پیادگان باشد
در آزار و آز در بندد
بهر بیچارگان کمر بندد
نستاند زیادتی ز کسی
ننهند در وجود بوالهوسی
پیش گیرد ره سبکباری
رخ بپیچد ز مردم آزاری
نیکی داد و داده بشناسد
بدی نا نهاده بشناسد
باز داند ستمگران را جای
ننهد در دراز دستی پای
گر توانی بدیدن این را غور
ورنه بر خود بدان که کردی جور
عقد آن جوهری که میبندم
جز به نام رسول نپسندم
خواجه او بود و پادشاه خداست
امر اچار یارش از چپ و راست
وین دگرها چو سایه از پی نور
گشته زان سایه نیز بعضی دور
منعمی کندرو کرم نبود
هست ابری کش آب و نم نبود
زین جگر کوچکان همت خرد
بیجگر یک درم نشاید برد
آن کریمی به جز خدا نبود
که ز ذاتش کرم جدا نبود
کرم اینست رفته قاف به قاف
بیجواب و سال و منت و لاف
که نرفتی دو روز یک فرسنگ
من شنیدم که در شبان دراز
با وجود چنان حضور و نماز
برد یکشب ز رحمت آن بیخواب
خر خود را دویست بار به آب
هر پیی کش ببرد آب نخورد
چشم عیسی ز رحم خواب نکرد
جمع حواریان چو آن دیدند
روزش از سر آن بپرسیدند
گفت: او را زبان گفتن نیست
گر شود تشنه جای خفتن نیست
بار من برده، آب اگر نخورد
پیش جبار آب من ببرد
من سیر آب چون توانم خفت؟
کو شود تشنه و نداند گفت
خواجگی بندگیست خالق را
شفقت زمرهٔ خلایق را
داروی درد خستگان بودن
مومیای شکستگان بودن
زیر این گرد خیمهٔ مینا
از هزاران یکی شود بینا
گر به درمان خویش پردازد
داروی درد خویشتن سازد
سهل گیرد جهان و جاهش را
کند آماده ساز راهش را
دستگیر فتادگان باشد
پایمرد پیادگان باشد
در آزار و آز در بندد
بهر بیچارگان کمر بندد
نستاند زیادتی ز کسی
ننهند در وجود بوالهوسی
پیش گیرد ره سبکباری
رخ بپیچد ز مردم آزاری
نیکی داد و داده بشناسد
بدی نا نهاده بشناسد
باز داند ستمگران را جای
ننهد در دراز دستی پای
گر توانی بدیدن این را غور
ورنه بر خود بدان که کردی جور
عقد آن جوهری که میبندم
جز به نام رسول نپسندم
خواجه او بود و پادشاه خداست
امر اچار یارش از چپ و راست
وین دگرها چو سایه از پی نور
گشته زان سایه نیز بعضی دور
منعمی کندرو کرم نبود
هست ابری کش آب و نم نبود
زین جگر کوچکان همت خرد
بیجگر یک درم نشاید برد
آن کریمی به جز خدا نبود
که ز ذاتش کرم جدا نبود
کرم اینست رفته قاف به قاف
بیجواب و سال و منت و لاف
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۲۷
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:در شفقت بر زیر دستان
گوهر بعدی:در مذمت بخل و بخیلان
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.