هوش مصنوعی: این شعر عاشقانه از خواجوی کرمانی بیانگر عشق بی‌قید و شرط، تسلیم در برابر معشوق، و پذیرش رنج‌های عشق است. شاعر از پندها و بندها نمی‌هراسد و عشق را همچون کمندی می‌داند که گریزی از آن نیست. او حتی مرگ در راه عشق را با رغبت می‌پذیرد و بر این باور است که عاشق با اختیار خود آسیب‌ها را می‌پذیرد.
رده سنی: 16+ محتوا شامل مضامین عمیق عاشقانه و عرفانی است که درک آن به بلوغ فکری و تجربه‌ی زندگی نیاز دارد. همچنین، استفاده از استعاره‌های پیچیده و مفاهیم فلسفی ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر دشوار باشد.

غزل شمارهٔ ۱۱

آن نقش بین که فتنه کند نقش‌بند را
و آن لعل لب که نرخ شکستت قند را

پندم مده که تا بشنیدم حدیث دوست
در گوش من مجال نماندست پند را

چون از کمند عشق امید خلاص نیست
رغبت بود بکشته شدن پای بند را

آنرا که زور پنجهٔ زور آوری نماند
شرطست کاحتمال کند زورمند را

گر پند میدهندم و گر بند مینهند
ما دست داده‌ایم بهر حال بند را

نگریزد از کمند تو وحشی که گاه صید
راحت رسد ز بند تو سر در کمند را

برکشته زندگی دگر از سر شود پدید
گر بر قتیل عشق برانی سمند را

هر چند کز تو ضربت خنجر گزند نیست
عاشق باختیار پذیرد گزند را

خواجو چو نیست زانکه ستم می کند شکیب
هم چاره احتمال بود مستمند را
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.